آگاهی
آگاهی
مسئلهی آگاهی معمولاً با دو چیز همراه است:
1ـ چرا؟ (Why) که در فلسفه و در هنر معنا پیدا میکند.
2ـ چه؟ (What)
امّا همیشه باید مواظب دو سوء تفاهم بود که در اینجا مطرح است:
ما نباید کاری کنیم و همه چیز را مربوط به آن بدانیم؛ این بزرگترین ترمز پیشرفت انسانهاست که حتّی اگر آگاهی داشته باشند، به توانایی نمیرسند. اگر به بسیاری از ما بگویند که چرا شغلی راه نمیاندازی یا چرا کاری نمیکنی یا چرا فرزندی به دنیا نمیآوری؟ جواب این است که من به اندازهی کافی دانایی و توانایی ندارم. گویی ما باید ابتدا همهی داناییها و تواناییها را داشته باشیم و یا حتّی این کار را دهها و صدها بار تجربه کرده باشیم تا دست به چنین اقدامی بزنیم. بسیاری حرفشان این است که من در انتخاب همسر یا در شیوهی تعلیم و پرورش بچّهها تجربهای نداشتم. معنایش این است که فکر میکنند ما قرار است
ابتدا تجربه داشته باشیم، در حالی که تجربه معنی ندارد، بلکه آگاهی معنا دارد که آن آگاهی را باید به درستی به کار بگیریم.
به بیان دیگر، سوءتفاهمی که گوشهی ذهنشان وجود دارد این است که «چون همیشه همه چیز را نمیدانستم، نتوانستم کاری که میخواهم را انجام دهم» در حالی که اصلاً موضوع این نیست. موضوع این است که آنها باید به اندازه میدانستند و همین اندازه که شما به اندازه میدانید، برای شروع و پایان کار کافی است. ما همین قدر که بدانیم، چگونه باید غذا درست کنیم و یا چگونه میشود رانندگی کرد، میتوانیم حرکت کنیم و نوع تکمیل یا نوع کامل آن معنی ندارد.
دیدگاهها